کتاب " داستان های مامان من " - بخش (2) * Spoiler Free *
اگر می خواهی که در دل ها راه پیدا کنی، خاکی باش ولی خاک نشو! شاید به همین زودی من باید بروم کلاس کُشتی، تا کسی نتواند مرا خاک کند!
هر کدام از ما باید یک " پیامبر صلح " باشیم که به هر جا که می رویم عطر بهشت را از خود [ به ] جا بگذاریم. یعنی در هر جمع، بودن ما بهتر از نبودنمان باشد!
بهتره به جای همه ی قانون ها، قانون عشق رو در همه جا اجرا کنیم. اون وقت دنیایی خواهیم داشت که همه ی گرسنه ها سیر می شن، همه ی شهر ها آباد و سبز و خرم و پاکیزه می شن و همه ی کینه ها از دل ها پاک می شه.
هر پدری که می خواهد محبت خود را به فرزندانش ثابت کند، باید به مادر آن ها احترام بگزارد!
هر چیز که اندر پی آنی، آنی !
انگلیسی ها می گن قبل از ازدواج چشماتو باز کن، بعد از ازدواج چشماتو ببند!
برای یک خانه سه نکته مهم است: نظم، نظافت و هماهنگی.
[ مامان و بابا ] وقتی که می خواهند به دیدن کسی بروند و بابا پیشنهاد می دهد که برای طرف گل بخرند مامان می گوید:
به چه کـــــار آیــدت ز گل طبقی از گــلستان من بیــــــــر ورقـــــــی
گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
آنوقت می روند و برای طرف یک کتاب مناسب می خرند!
[... ادامه دارد...]
نظرات شما عزیزان:
نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
نظر خصوصی
کد را وارد
نمایید:
عکس شما
آپلود
عکس دلخواه:
نوشته شده توسط Designer | لينک ثابت |جمعه 8 شهريور 1392برچسب:,